روانشناسی یا بدیهیات؟
- شاید شما هم از آن دسته افرادی باشید که با شنیدن یا خواندن بسیاری از واقعیتهای آزمایششده در روانشناسی، با خودتان میگویید «اینکه بدیهی بود!». اگر هم از این دسته افراد نباشید به احتمال زیاد در اطراف خودتان این نوع رفتار را دیدهاید. در حقیقت این از بزرگترین چالشهای روانشناسها در تمام دنیاست. وقتی با هیجان نتایج یک مطالعه آزمایشی حسابشده و دقیق در روانشناسی را برای مردم تعریف میکنند. یکی از پاسخهایی که زیاد میشنوند، همین پاسخ است. بسیاری از مردم فکر میکنند روانشناسها بعد از سالها مطالعه و تحقیق، مدرک بدیهیات میگیرند.!
واقعیت ماجرا این است که مردم در طول شبانهروز با موضوعات مختلفی سروکاردارند که بسیاری از این موضوعات با موضوعاتی که روانشناسان دربارهشان مطالعه و تحقیق میکنند مشترک است. همین مساله باعث میشود که مردم احساس روانشناسانه داشته باشند. و فکر کنند چون هر روز با ذهنیات و رفتار دیگران سروکار و تجربیاتی در این موارد دارند. پس هر درکی که نسبت به موضوعات روانشناسی دارند، درک درست و دقیقی است.
در حالی که به دو دلیل اینگونه نیست. دلیل نخست آن که روی یک رفتار، تفکر و در کل یک موضوع روانشناسی، متغیرهای گوناگون و پیچیدهای موثر هستند. یک فرد در طول زندگی عادی خود بدون مطالعه و استفاده از ابزار علمی قادر نیست تمام متغیرهای مختلف موثر بر رفتارها و نگرشهای انسانها را بشناسد و آنها را کنترل یا مطالعه کند. بنابراین هر نتیجهای که درباره این مسائل در ذهنش میگیرد. یا هر حکمی که درباره این مسائل میدهد، میتواند شامل خطا و سوگیری باشد.
دلیل دوم نیز چنین است که حتی اگر نتایج و احکام روانشناسانهای را که هر فرد در طول زندگی خود به آن دست پیدا میکند صحیح قلمداد کنیم. باز نمیتوانیم این نتایج و احکام را به تمام مردم یک جامعه تعمیم بدهیم. چرا که هر انسان در طول زندگی خود با افراد محدودی سروکار دارد. که به دلیل ارتباط با آن فرد ویژگیهای مشترکی با او دارند. (مثلاً سطح هوش یا شهر، دانشگاه، شغل، رشته تحصیلی، فرهنگ خانوادگی، ژنتیک و …) و به همین دلیل الزاما معرف تمام افراد جامعه نیستند. پس هر برداشتی که درباره افراد اطراف خود داریم قابل تعمیم به کل افراد یک جامعه نیست. تفاوت آنچه علم روانشناسی درباره یک موضوع مطرح میکند با چیزی که افراد عادی درباره همان موضوعات میگویند، در استفاده دقیق این علم از آمار و روشهای تحقیق علمی و حسابشده است.
با این مقدمه قصد دارم با آوردن دو مثال یکی از خطاهای ذهنیای را که افراد درباره بدیهی دانستن مطالب روانشناسی مرتکب میشوند توضیح بدهم. فرض کنید به تعدادی از آشناهای خود بگوییم که به تازگی مطلبی در یک کتاب روانشناسی درباره ازدواج خواندهایم و بعد توضیح بدهیم که تیپهای شخصیتی مخالف یکدیگر را جذب میکنند. احتمالا این افراد ادعا میکنند که خودشان این مطلب را از قبل میدانستند. در مرحله بعد گروه دیگری را جمع کنیم و بگوییم در کتابمان خواندهایم که تیپهای شخصیتی شبیه به هم در ازدواج بیشتر باهم کنار میآیند. باز هم این افراد ممکن است اعتراض کنند و بگویند «واضح است! کبوتر با کبوتر باز با باز».

بسیاری از روانشناسها بارها در طول عمرخود به چنین تجربهای در سخنرانیهایشان برمیخورند. اینکه میتوان به نیمی از جمعیت یک جمله و به نیم دیگر جملهای کاملا متضاد گفت و مشاهده کرد که در هر دو صورت مردم به طور متوسط فکر میکنند. این جملههای کاملا متضاد درست هستند و از قبل آنها را میدانستند.!
دکتر ریچاردسون استاد روانشناسی تجربی کالج لندن خاطره جالبی در این زمینه دارد. او میگوید که در یک روزنامه متنی در انتقاد از یک مقاله علمی مطالعه کردهاست. در این مقاله علمی یافتههای جدید پژوهشگران گزارش شده بوده که نشان میداده.، اضطراب طولانی مدت در افراد باعث اضافه وزن آنها میشود. این روزنامه نگار اعتراض کرده بود که چرا باید برای اثبات چنین حقیقتی این حجم از هزینه انجام شود.، در حالیکه همه ما براساس تجربه میدانیم وقتی ناراحت و مضطرب هستیم، بیشتر میخوریم؟
از نظر این روزنامه نگار هزینه گزاف و بی موردی خرج شده بود تا یک مطلب بدیهی به علم تبدیل شود. اما این روزنامه نگار به یک مطلب بسیار ظریف توجه نکرده بود. اینکه اگر در جایی این مطلب را مطالعه میکرد.، که دانشمندان ادعا کرده اند اضطراب موجب کاهش وزن میشود، باز هم احتمال داشت این یافته را در ذهن خود بدیهی قلمداد کند!
نکته اینجاست که این روزنامهنگار احتمالاً پس از مطالعه نتیجه آن تحقیق علمی خودش را به یاد آورده است.، که بارها برای ازبین بردن استرسش شکلات خریده یا یاد صحنهای از یک فیلم طنز افتاده است که در آن شخصیت داستان با نامزد خود مشاجره میکند. و در صحنه بعد به آشپزخانه میرود و با برافروختگی و حرص و ولع یک ظرف بزرگ بستنی را تمام میکند. اگر این فرد با ادعای خلاف این موضوع توسط دانشمندان مواجه میشد. اینبار احتمالا حافظه خود را مرور میکرد و فردی لاغر و نگران را تصور میکرد که به غذای خود نوک میزند.، و با آهی ظرفش را به گوشهای پس میزند. یا به یاد میآورد که افسرده از دانشگاه به خانه برگشته و مادرش با نگرانی درباره خوب بودن حالش از او پرسیده چون «به نظر لاغر میرسیده است».
پس درحقیقت او میتوانست به همین اندازه شواهد بیاساس و خاطراتی را به یاد بیاورد.، که نشان دهد اینکه احساسات منفی باعث کاهش وزن میشود، امری بدیهیست. به این پدیده در روانشناسی اجتماعی «سوگیری تأییدی» گفته میشود. سوگیری تأییدی به زبان ساده به این معنی است که ما وقتی تصمیم به مخالفت یا موافقت با یک مطلب میگیریم، عقل سلیم گرایش دارد تا موضعمان را تایید کند.
این یعنی وقتی بخواهیم موضوعی را تأیید بکنیم، عقل سلیم گرایش پیدا میکند.، که در حافظه فقط به دنبال شواهدی بگردد که آن مطلب را تایید میکند. بنابراین معمولاً به شواهدی که خلاف چنین مطلبی وجود دارد توجه نمیکنیم. اما روش علمی کاملا متفاوت عمل میکند.، و برای برشمردن شواهد تأییدکننده و ردکننده ادعاها با دقت وارد عمل میشود تا آنها را از نظر آماری بسنجد و توضیحات رد شده را کنار بگذارد.
نیلوفر عابدینی، درمانگر پویشی